در برف و در باران
در برف و در باران
در برف و در باران
می توانی کولاک کنی در بدنش
می توانی بوی ختن اندازی در جانش
در جان آن مرد بیمار سردجان
چون آفتابی سوزان در سردستان
شعلهای خواهی شد
گرمابخش,
نوشداروی خواهی شد.
در برف و در باران
می توانی گرم کنی
جان جوانمردی را
که سرمای غم یتیمان
خشک کرده قلب پر مهربانی را دلش گرم کنی
سخنش نرم کنی
که ز سرمای نگه یتیمان
و اندوه گلوشان
نشود بی تو نرم و روان.
در برف و در باران
در توفان زمستان
بوی بهار دهی
که دل یخ زده ی مرد شریف را
از کابوس زمان هشدار دهی
که برخیزد
و آن کابوس را
از چهره و اندیشهی بشری,
غم زده ی دیده جفا بردارد,
و چراغی باشد
که صورت تلخ ظلمت ظلم را
" ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی آید و کاستی "
بر همه یاد آرد
تا که آید
آن مرد غایب بازآید.
تو توانبخشی
تو ورزش پاکیزه دهی
که خودت پاکیزه ای
پاک کنی جان آلوده ای.
جنبش آری
جوانمردان پاک نهاد
والا بری خوی ورا
تا سپهر بری بوی دمش های ورا.
در برف و در باران
می توانی گرم کنی
جان جوانمرد توانمندی را
تو خود خودباوری
خوش منشی
با تو داریم
در دل
مهر خداوندی را.
سروده ی خودم گیتا پویش اردیبهشت هشتاد و یک خورشیدی