پسر کوچک با خشم و پی ریختگی کنار پسربچه ی کوچکتر از خودش آمد و گفت:
باید از جهان بزرگ ترا دور شیم . اونا بسی کثیف و ناپاکن .
پسربچه به پسر نگریست با مهربانی و گفت:
می دونم کیا رو می گی . منم از دستشون پی ریخته می شم ولی کاری از دستم برنمی آد مگر این که بهشون رو نکنم .
پسر کوچک باورمند با پی ریختگی گفت زمانی که دست هایش را مشت کرده بود که
ولی یکی باید بهشون یه گوشمالی درستی بده . اینا از مهر و مردمی بویی نبردن . تنها برای خواسته هاشون همه رو می خوان نابود کنن . همه رو آزار بدن .
پسر بچه با آرامی اندیشناکی گفت:
ولی کاری از دست ما برنمی آد . تازه بخوای گوشمالی شون بدی ، خودشون می شن یه پا آموزگار زمونی که خودشون از این بدترو انجام می دن .
پسر کوچک باز لب گشود و گفت:
جلوشون واسیم بهتره . بهشون گوش ندیم و خاموش باشیم گمون می کنن کودنیم و هیچی دریافت نداریم . برای رسیدن به خواسته هاشون هر کاری می کنن .
خیلی از سایتتون خوشم اومد موضوعاتشو متنوع ترکنین بهتره
از ته دل خیلی دوست دارم شما هم به من سر بزنید
6518