چاره ی پسر کوچک

پسر کوچک با خشم و پی ریختگی کنار پسربچه ی کوچکتر از خودش آمد و گفت: 
باید از جهان بزرگ ترا دور شیم . اونا بسی کثیف و ناپاکن . 
پسربچه به پسر نگریست با مهربانی و گفت: 
می دونم کیا رو می گی . منم از دستشون پی ریخته می شم ولی کاری از دستم برنمی آد مگر این که بهشون رو نکنم . 
پسر کوچک باورمند با پی ریختگی گفت زمانی که دست هایش را مشت کرده بود که 
ولی یکی باید بهشون یه گوشمالی درستی بده . اینا از مهر و مردمی بویی نبردن . تنها برای خواسته هاشون همه رو می خوان نابود کنن . همه رو آزار بدن . 
پسر بچه با آرامی اندیشناکی گفت:
ولی کاری از دست ما برنمی آد . تازه بخوای گوشمالی شون بدی ، خودشون می شن یه پا آموزگار زمونی که خودشون از این بدترو انجام می دن . 
پسر کوچک باز لب گشود و گفت: 
جلوشون واسیم بهتره . بهشون گوش ندیم و خاموش باشیم گمون می کنن کودنیم و هیچی دریافت نداریم . برای رسیدن به خواسته هاشون هر کاری می کنن .
نظرات 1 + ارسال نظر
LO0OVE چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 16:16 http://dokhtaroone.ftp.sh

خیلی از سایتتون خوشم اومد موضوعاتشو متنوع ترکنین بهتره
از ته دل خیلی دوست دارم شما هم به من سر بزنید
6518

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.