ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در غروب ،
جوانه های گندم ،
همه کز کرده ، افسرده ،
سر بر گریبان ، خفته
گوشه ای کز به عزا
رنگش پژمرده
حتا مرده
بی نگاه
مرگ سیاه
به نوازش می آید
و جوانه می نالد
به نوازش ، به ترس
به جوانه تازیانه ی حرص زند
خوناب غروب
دل سنگ ریش می کند
باد شمال
بر جوانه تیش زند .
شُکر آن روزی که
صبح و شام
بر دل خاک
می رخشید به غرور ،
می طراوید به طرب
آزاد
با دل پاک .
چه پریشان روزی !
چه پشیمان نوروزی !
همه جا خوناب جگر
همه چا تلخ سراب
لیک ان روز چه ناب !
در خوناب غروب
همه کز کرده ، غریب
شُکر آن روزی که
شِکر شیرین شوخ و شنگ خدا
بر کشتزار افتاد .
خداوند دادگر
براشان از رحمت خویش
گلی از گلزار داد .
گل معرفت شکفت
ز زلت آشفت
به رسا با دل گفت .
طمع و تزویر و ریا
افراط و تفریط و ربا .
اما مرگ سیاه
توفان شمال
وزید و پرپر کرد .
هر گلبرگش جایی
هر برگش لایی
آن توفان شمال
درشگِفت
گل شکفت
در وجود گندم
گندم ها همه زرد و زرین رخ
رنگ ها رنگ کمال
شکل ها شکل جمال .
توفان شمال
وزید و سیلی زد برشان
کوفت تازیانه ها بر ایشان
ولی گندمزار
همه با عزت و مغرور
گندم ها همه ضدشرور
می بالید و می خورد سیلی
خم می شد و راست خیلی
گندم ها همه گل در سینه
گندم ها همه عطر بی کینه
گل شکفت
در وجود گندم .
23/5/1385
7:00
پسروز