ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
نعمت سبز
گل ، زیبایی سحرآمیز طبیعت .
درخت ، مخلوقی آرام که راز آفرینش در آن نهفته است .
گل ، زیبایی سحرآمیز طبیعت بر شاخه اش .
درخت ، مخلوق ساکت که راز آفرینش در آن نهفته است بر ریشه هایش استوار .
گلی که نمایانگر بخشی از سلیقه و ذوق سرشار پروردگار یکتاست .
درختی که نمایانگر بخشش و فداکاری تمام بخشش و مهر پروردگار یگانه است .
درختی که اگر قرار بود آن ها بسازند ، تمام زحمتی که برایش می کشیدند را بر بقیه ی مخلوقاتی که از یک کیلومتری آن می گذشتند ، منت می نهادند و غرولند می کردند و حالا خود که برای رشد آن درخت ها سعی نکرده اند حتا نوک انگشت زجری نکشیده اند، قدر چنین نعمات عزیزی را نمی دانند .
درختی که میوه می دهد تا بدن بنیه بگیرد .
درختی که برگ هایش غیر از غذاسازی و سایبانی برای ما در تابستانی که به « خورشید جهنمی کویر » می ماند ، به ما اکسژن می دهد . سم را می گیرد ، سم ما را می گیرد و به ما هوایی پاک هدیه می دهد .
آن ها را نه وقتی که خشک و خفته و مرده اند که وقتی تازه اولین جوانه های زیبای شان را می زنند و تازه چون جنینی از خواب درمی آیند تا به دنیا ، به طبیعت سلام گویند ؛ آن ها را با اره های برقی ناجوانمردشان با تمام قصاوت قلب بشری قطعه قطعه می کنند .
که چه ؟
برج و باروهاشان را تا فلک بکشانند ، که شاخه هایش به پنجره می خورد و نارک نارنجی خانه نشین خاله زنک شان خوف می کند ، که برای خرج دادن های فخرفروشان با وجود داشتن گاز شهری ، نیاز به هیزم این درختانی دارد که تازه جوانه زده اند .
و حالا بایستی گفت که کجاست این اهالی حمایت از محیط زیست و اهالی هیئت حمایت از فضای سبز ؟
گویی این جا یک طبیعت دوست دارد و آن هم من هستم و اما کسی را گوش شنیدن نیست که
میان گریه می خندم چون شمع اندرین مجلس
زبان آتشینم هست لیکن درنمی گیرد
براستی که اگر همه موقع انجام عملی و زدن حرفی به این می اندیشیدند که
آیا اگر در مورد ما هم چنین می شد ، برای مان قابل تحمل و قابل پسند بود ؟
کسی حرفی نمی زد که دیگری را برنجاند و کسی کاری نمی کرد که دیگری برنجد .
اگر موقع تکه تکه کردن این درختان معصوم و بی زبان که برای ما بی جانند درحالی که رشد می کنند و زندگی کائناتی در ان ها جریان دارد ، به این می اندیشیدند که اگر وقت بیدار شدن همان دم صبح ، شما را به ناگهان هنگام خوشی بیدار شدن نخستین دم بامداد ، خوشی آغاز روزی تازه ، اولین دوره ی خوش بختی و شادی قطعه قطعه کنند برای مصارف بی هوده و غیرضروری ؛ شما چه حسی پیدا می کنید ؟
مگر نه این که آرزوی مردن هنگام خواب را می پسندند ، پس چرا برای چنین موجودات زنده و دوست داشتنی و چنین نعمات سبزی که تازه اول بیداری بهاری آن هاست و تازه جوانه های بهاری بر آن ها چون نوزادی سبز شده اند ، تازه اول سلام بهاری است ، آن ها را بی خداحافظی قطعه قطعه می کنند ؟
نعمت سبز ، و نه طلای سبز چون طلا نسبت به ارزشی که درختان و فضای سبز سیاره ی ما ، زمین ، دارد ؛ خیلی بی ارزش تر و پوشالی است .
در قرن بیست و دوم هستیم ولی هنوز مشکلات زیستی و فرهنگ غلط را نتوانسته ایم یا نگذاشته اند که نابود کنیم . این همه کندروی دلایلش چیست ؟
( نخواستن آن چه برای خویش می خواهیم
در برابر دیگران و
خواستن آن چه برای خویش نمی خواهیم
در برابر دیگران ) .
گل ، گلی که می بویند ، از زیبایی اش لذت می برند ، از رنگش ، رنگ ها را می شناسند ، از گلبرگ هایش رنگ می گیرند تا اطراف شان را بیارایند ، از اثرات گیاهی اش داروهای موثر گیاهی می سازند ، با نگاه به رنگ و روی و شادابی گل روحیه شان دیگرگون می شود و از بد به خوب و بهتر می گرایند ، از ساقه می چینند و برای دقایق اندکی با احساس دروغ و ریاکارانه ای به دیگری می دهند و آن را پژمرده می شود و آن را چون احساس عفن شان دور می اندازند .
به بهانه های منفور تر از احساس شان پرپر می کنند .
چرا ؟
ناراحتی و عزاداری یا خوشی و شادی ات را با نابود کردن موجود دیگر نشان می دهی ؟
گل ، زیبایی سحر آمیز طبیعت بر شاخه اش .
درخت ، مخلوق ساکت که راز افرینش در آن نهفته است بر ریشه هایش استوار .
4/4/1386
دوشنبه 6 پسروز