نویسنده ؛ آفریننده یا برده
نویسنده کسی است که داستانی را می آفریند ، شخصیت هایش را ، روند داستان را ، ماجراها را ، گفتارها را ، رفتارها را ، سرآغاز را ، اوج را ، پایان را همه و همه را می نویسند ، می آفریند با اندیشه ، با هنر نوشتن خود می آفریند .
نویسنده آن چه را که باید روی دهد را می نویسد . آن چه را خود برابر با اندیشه و باور و شورش می داند و می خواهد می نویسد .
این نویسنده است که داستان را می آفریند . نوشته باید همه ی داستان را با اندیشه و باور و شور و عشق خود بنویسد تا نویسنده ی آن داستان و اثر باشد .
نویسنده ی یک اثر باید تماما کار خود نویسنده باشد که بتوان گفت آن اثر را فلان نویسنده نوشته است . نوشته اثر اوست ، کار اوست .
نویسنده باید آزاد از نگرانی های اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و هنری باشد . نباید درگیر این باشد که فروش می رود یا نه ، به ریش قبای کسی برمی خورد یا نه ، کسی جنبه ی خواندن و یا دیدن اثر را دارد یا نه ، مجبور است برای گیشه و فروش و جنبه ی انتقاد و طنز و ساختار هنری و ... داستان را تغییر دهد یا نه .
نویسنده ، کارگردان ، هنرمند نباید نگران این باشد که برای یک سخن که برخی جنبه اش را ندارند ، کارش بهانه ای شود که شورشی شود در فضای واقعی یا مجازی و دیگران تعیین تکلیف کنند برای اثر او ، دخالت کنند در اثر او چون تهیه کننده هستند و چون تماشاچی هستند .
هنرمند نباید نگران این باشد که کارش بهانه ای برای پایین کشیدن ارزشی برای بالا بردن بی ارزشی باشد .
هنرمند صاحب کارش هست پس با شندرغازی که تهیه کننده یا رئیس شبکه می دهد ، برده و صاحب اثر نویسنده و هنرمند نمی شود .
این فرهنگ باید جا بیوفتد که زمانی که پولی _ برای تهیه کننده و شبکه و ... کلان است برای هنرمند ناچیز است در برابر هنرش _ به هنرمند داده می شود ، صاحب اثر هنرمند نمی شود .
کسی حق ندارد به هر عنوان خود را صاحب اثر هنرمند و هنرمند را برده ی خود بداند .
دست بردن در تابلوی مونالیزا ، آن را خراب می کند ، اثر جدید خرابکار یا اثر جدید لئونادو داوینچی نمی شود .
انگار به خدا تشر بزنی !!! دخالت کنی !!! جای آدم را ابلیس بگذارد و جای ابلیس را آدم !!!
انگار به خدا بگویی این بینی که درست کردی خوب نیست ، بینی که من جراحی می کنم خوب است !!!
انگار به خدا بگویی جای نمرود و فرعون را اشتباه گذاشتی باید برداری بگذاری جای ابراهیم و موسی .
دخالت در کار و هنر هنرمند هم همین است .
با شندرغاز فکر می کنند هنرمند برده زر خریدشان است و اثر هنرمند محصول شان .
این ها باید برچیده شود .
هنرمند را نمی توان و نباید برده کرد . می گویم نمی توان منظورم هنرمندان آزاد است و می گویم نباید منظورم هنرمندانی است که به هر دلیل مجبورند در این دنیای پر از داد و ستد و فروشنده مشتری و برده و برده داری زندگی کنند .
نویسنده ی آزاد و مستقلی هستم چون بر چاپ یا ساخت نوشته هایم پافشاری نمی کنم و گاهی هم پافشاری کنم نمی شود و اکنون خدا را سپاس می گویم که می دانم چرا نمی شود
<< چون هر کسی برای شندرغازی که می دهد برای خرید یا همکاری با اثر من ، به خودش اجازه می دهد که دخالت کند و انتقادهای بیجا کند و تغییر دهد و ترورشخصیتی کند و ... >>
من فروشی نیستم که کسی بتواند داستان های ارزشمندم را تغییر دهد .
تغییر و جایگزین کردن و کم و بسیار کردن و این کارها حق نویسنده و هنرمند است ، نه کس دیگر .
من فروشی نیستم که بخاطر از دست ندادن مخاطب و فروش گیشه داستان مرا با زور عوض کنند یا مجبورم کنند داستان را آن جور که من نمی خواهم به پایان برند .
اصلا توقع نداشتم از ترک ها که مانند آدم های عقب مانده و کم سواد و کم هوش و دست نشانده عمل کنند و آلت دست سیاستمداران شوند و چنین سیاست های کثیفی را اجرا کنند .
خودم را در شرایط نویسنده و کارگردان می گذارم ، براستی که غیرقابل تحمل است که بایستم و عده ای به بهانه های کذایی در کارم در هنرم در اثرم دخالت کنند و بگویند این را بردار ، آن را بگذار ، بایکوت می کنیم ، نمی بینیم . ( بیش تر تماشاگران از خارج از ترکیه هستند ) .
خیلی هنرمندید خودتان داستان خودتان را بنویسید ، چرا داستان دیگران را می خواهید عوض کنید ؟
امروز ترورشخصیتی می کنید ، فردا ترور فیزیکی چون دست نشانده هستید . دنباله رو کسانی هستید .
هنوز از اندیشه اش درنیامده ام و رنج می کشم .
چطور بی هنری به خود اجازه می دهند در اثر هنرمندی دخالت کنند ؟!
چه آزادی بیانی است که کسی نمی تواند به طنز انتقاد کند ؟
چه آزادی بیانی است که با طنز انتقادی ، عده ای به خود اجازه می دهند در چاپ و ساخت اثر هنری دخالت کنند ؟
هنرمند برده ی خواسته های شماست ؟
جایگزین کردن و برداشتن و گذاشتن و تغییر مسیر و ... داستان و فیلم و سریال کار نویسنده و کارگردان است که اثر را می سازد .
البته کم شاهد نبودیم که شبکه ای تهیه کننده ای خود را صاحب دانسته و بابت پولی که داده دست به تغییر زده است ...
من مخالف سرسخت آن هستم چون مسیر فکری و باورها و اندیشه ها و برنامه های نویسنده و کارگردان را به هم می ریزد و تمرکز را از کار می دزدد و کار به هم ریخته و شلخته و نادرست می شود چون تهیه کننده و صاحب شبکه خود را صاحب و مالک و برده دار می پندارد .
کار کردن برای شبکه ها همین جوری است ، برخی یا بهتر بیش تری ها هنوز شعور این را ندارند که دستمزد هنرمند او را برده و اثرش را ملک تهیه کننده یا خریدار نمی کند .
این ریشه در این دارد که هر چه را پول بدهیم مال ماست و همه را می شود با پول خرید .
البته منظور از هرچیز براستی هرچیز حتا انسان و زن هست یعنی همه چیز را شئی برای خریدن و استفاده کردن و نابود کردن می داند .
کی به هم و به هنر و به ارزش های راستین احترام می گذارند ؟
این اعتقادات کی ورمی افتد ؟
این اعتقاد که ریز و درشت ، پیر و جوان ، ثروتمند و فقیر فکر می کنند به هر که پول بدهند نوکر بابایش می شود .
این که غیررسمی و رسمی و عملی و علنی همه برده ی یکدیگرند .
برده داری را دوست دارند بعد می گویند برده داری ورافتاده ولی فرهنگ برده داری مورد استقبال است .
تا این فرهنگ های کثیف هستند و تا این اعمال متحجر هستند ، کی می شود به پیشرفت و خوشی و آبادی و زندگی آشتیانه امید داشت ؟
انگار مردم همان برده هایی هستند که فقط لباس ها و دک و پزشان عوض شده است
در ظلمات تاریکی گام برمی دارند و هم را هل می دهند و لگد می کنند یا از ترس یا از رذالت و محتاجند تا کسی روزنی چراغی بهشان نشان دهد که ببینند آن ها که لگد می کنند و هل می دهند و به کشتن می دهند نزدیکان خودشان هستند ، از خودشانند .
نور و روشنایی این است که از تاریکی افکار و باورهای پوسیده و تاریک و غیرانسانی به درآیی و خودت را ببینی خویشاوندانت را ببینی و به آشتی با هم به درآیید و جهانی زیبا و دوست داشتنی را با همدلی و مهر ببینید .
پیش تر زمان انتخابات آمریکا مثلا رسانه ها همش رو موج این بودن که ترامپ بده الانم که یه سالی از انتخابات مسخره شون می گذره هنوز درباره ی ترامپ حرف می زنن ، خبری از جوبایدن این پیرمرد خرفت ترسو دروغگو ( همه ی دنیا می دونن که حقوقدانا و وکیلا به دروغگویی معروفند ) نیست . یعنی توی کاخش شاید حتا توی رختخواب شه مریضه مریض می فهمی ؟ اسم هم ازش نمی برن از کاخ سفید هم بیرون نمی آد برخلاف ترامپ که بیرون می اومد سفر می کرد بیانیه می داد یعنی نون حلال واسه زن و بچه اش می برد
گفت شیر آری ولی ربّ العباد نردبانی پیش پای ما نهاد
پایه پایه رفت باید سوی بام هست جبری بودن اینجا طمع جام
پای داری چون کنی خود را تو لنگ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
خواجه چون بیلی بدست بنده داد بی زبان معلوم شد اون را مُرام
دست همچون بیل اشارتهای اوست آخراندیشی عبارتهای اوست
چون اشارتهاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی
بس اشارتهای اسرارت دهد بار بردارد ز تو کارت دهد
حاملی محمول گرداند تو را قابلی مقبول گرداند ترا
قابل امر وَیی قابل شوی وصل جوئی بعد از آن واصل شوی
سعیِ شکر نعمتش قُدرت بود جبر تو اِنکار آن نعمت بود
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند
جبر تو خفتن بود در ره مخسپ تا نبینی آمن در و درگه مخسپ
هان مخسپ ای جبری بی اعتبار جز بزیر آن درختِ میوه دار
تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد بر سرت دائم بریزد نَقل و زاد
جبر خفتن در مان رهزنان مرغِ بی هنگام کی یابد امان
ور اشارتهاش بینی زنی مرد پنداری و چون بینی زنی
این قدَر عقلی که داری گم شود سر که عقل از وی بپرّد دُم شود
ز آنک بی شکری بود شرم و شنار میبرد بی شکر را در قعرِ نار
گر توکل میکنی در کار کن کِشت کن پس تَکیه بر جبار کن
943 تا 961 دفتر اول مثنوی معنوی مولانا
پارسی گوییم یعنی این کشش ز آن طرف آید که آمد آن چَشش
چشم هر قومی به سویی مانده است کآن طرف یک روز ذوقی رانده است
ذوق جنس از جنس خود باشد یقین ذوق جُزوْ از کلَّ خود باشد ببین
یا مگر آن قابل جنسی بود چون بدو پیوست جنس او شود
همچو آب و نان که جنس ما نبود گشت جنس ما و اندر ما فزود
نقشِ جنسیت ندارد آب و نان ز اعتبار آخر آنرا جنس دان
ور ز غیر جنس باشد ذوق ما آن مگر مانند باشد جنس را
آنک مانندست باشد عاریت عاریت باقی نماند عاقبت
مرغ را گر ذوق آید از صفیر چون که جنس خود نیابد شد نفیر
تشنه را گر ذوق آید از سراب چون رسد دروی گریزد جوید آب
مُفلسان گر خوش شوند از زرّ قلب لیک آن رُسوا شود در دارِ ضَرب
تا زَرْاندودیت از رَه نفکند تا خیال کژ ترا چَه نفکند
از کلیله باز جو این قصه را و اندر آن قصه طلب کن حصه را
900 تا 912 دفتر اول مثنوی معنوی مولانا