برای تو

برای تو

 

برای تو

من شکستم

کوه غرورمو

 

برای تو

دست شستم

من جونمو

 

برای تو

نشنیدم

من صدای غرورمو

 

برای تو

نشنیدم

من ندای عزتمو

 

برای تو

گنگ شدم

برای تو

منگ شدم

 

برای تو

شکستم

 

برای تو

کر شدم

برای تو

خر شدم

 

 

برای تو

برای تو

 

برای تو

سنگ شدم

برای تو

جنگ شدم

 

برای تو

صنم شدم

برای تو

یه باره

سم شدم

 

برای تو

مُردمو

 

برای تو

نیست شدم

 

 

برای تو

سنگمو

 

برای تو

بت شدم

برای تو

تب شدم

 

برای تو

تیر شدم

برای تو

تبر شدم

برای تو

پیر شدم

 

برای تو

شکستم

برای تو

دست شستم

 

برای تو

دوست شدم

برای تو

پوست شدم

 

برای تو

پوست شدم

پوست پوسیده ی تو

 

برای تو

دوست شدم

دوست شوریده ی تو

 

برای تو

صنم شدم

برای تو

یه باره

سم شدم

 

برای تو

بت شدم

برای تو

تب شدم

 

برای تو

تیر شدم

برای تو

پیر شدم .

14/4/1386

11:41

شب 

چی می خوای ؟

چی می خوای ؟

 

بگو از دلم چی می خوای ؟

از دلم

از غرورم

تو چی می خوای ؟

کی می خوای حالیت بشه ؟

من آدمم

مث تو

من غرور دارم

مث تو .

 

آخه کی حالیت می شه ؟

بگو

از فکرم چی می خوای ؟

از فکرم

از عمرم

از جونم

از سرم

تو چی می خوای ؟

بگو اگه حرفی داری .

 

ولی می دونم

تو حرف حسابی نداری

 

همه ی فکرت و عقلت

همه ی ذلت و مغزت

 

همه پی حرف هوسه

بسه دیگه این حرفا بسه

 

بسه مکر و حیله هات

بسه شیله پیله هات

 

برو پی کسی که نشناست

ما که خوب شناختیمت

برو خوب شناختمت

برو پی کسی که نشناست .

4/4/1386

6:53

پسروز 

نه برای تو

نه برای تو

 

من

من می گریم

 

نه برای دوری تو

که برای دورویی تو .

 

من شکستم از غم

نه غم نگاه پر وفای تو

که غم صدای پرجفای تو .

 

من دارم می میرم

نه از نبودن تو

که از بودن تو .

 

من آشنام با صحبتت

با صحبت

پر دروغ تو

نه حرف های شلوغ تو .

 

چه سخت است زندگی !

نه بی تو ای بی وفا !

با تو

زندگی ارزش ندارد ،

نه بی تو ای پرجفا !

 

من

من می خندم ،

نه با تو ای بی صفا !

 

بی تو

من زنده ام ،

نه با تو

ای بی جلا !

بی تو .

دوشنبه

4/4/1386

6:36

پسروز 

یادت هست ؟

یادت هست ؟


خوب به خاطر آور

تو بدی های دیگران را زود فراموش می کنی

پس

چه از این بهتر که

آنها را بنویسی

و

با هر بار خواندن آن ها

و

با هر بار به یاد اوردن آن ها

در مغزت

و

ضمیر ناخودآگاهت

فرو رود

که

چگونه با دیگران رفتار کنی

تا دیگر

حقیر نشوی

غمگین نشوی

صورتت بی لبخند نشود

نفس کشیدنت بی صدا نشود

زبانت بی واژگان نشود

قلبت بی شادمانی نشود

تا دیگر

حقیر نشوی

غمگین نشوی

منزوی نشوی

شکسته نشوی

سر خورده نشوی

هیچ و پوچ و

عبث نشوی .

22/1/1388

4:48

پس از نیمروز

حجاب

حجاب


حجاب ، حجاب

ز کجا آمد ؟

از اصل تقیه

آن چه ؟

از هول و حراس


حجاب ، حجاب

یعنی

سر در بند

دل درگیر بند


حجاب ، حجاب

صورت در نقاب

حتا دور ز قاب

زیبایی به بند

بند از لحظه ی ناب


حجاب ، حجاب

درگیر کردن

بند کردن

اسیر کردن

میر کردن

کوفتن

کوبیدن

زنجیر کردن


حجاب ، حجاب

عقل

اندیشه

احساس

غرور

شعور

جنسیت

زیبایی


حجاب ، حجاب

سر در بند

دل درگیر بند

دست ها دستبند

پاها پابند


حجاب ، حجاب

لب بی لبخند

چشم با چشم بند

ابرو در قاب بند

این اسیری تا به چند ؟


حجاب ، حجاب

می نالد :

< حجاب یعنی نجابت

بی حجابی ، عریان >


حجاب ، حجاب

نه نجیب

نه پوشیده

نه عریان

نشانه دور کن

برچسب نزن

برگیر این کمان

این توجیحات چیست

این سان ؟


( چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید )

این ره آزادگی است

این ره بالندگی است

این ره تابندگی است

این ره بندگی است

این ره زیبندگی است

این ره سرزندگی است

این ره برندگی است

وسلام .

شنبه

22/1/1388

4:31