بیندیش

بیندیش

و اولاف در آرزوی تابستان به آنا کمک می کرد

و کریستوفر در تکاپوی گفتن حقیقت به او

و آنا در تکاپوی ممانعت از کریستوفر و حقیقت این بود که تابستان اولاف را نابود می کند .

بیندیش نمادها را درین جا

اولاف مردم هستند

و آنا حکومت ها

و کریستوفر دانا

و تابستان مدعیان دین و دموکراسی و آزادی و دانش

بیندیش

بیندیش

و اولاف در آرزوی تابستان به آنا کمک می کرد

و کریستوفر در تکاپوی گفتن حقیقت به او

و آنا در تکاپوی ممانعت از کریستوفر و حقیقت این بود که تابستان اولاف را نابود می کند .

بیندیش نمادها را درین جا

اولاف مردم هستند

و آنا حکومت ها

و کریستوفر دانا

و تابستان مدعیان دین و دموکراسی و آزادی و دانش

قوانین

انسان ها دوست دارند که برای هر چیز و هر کس قانون و تشریفات ایجاد کنند ، اونقدر قانون و تشریفات به وجود می آورند که خودشون قاطی می کنند . انسان ها دوست دارند این تشریفات و قوانین که به وجود آوردند رو مهم و حیاتی جلوه بدهند و دیگران را مجاب ، مجبور و بهشون تحمیل کنند که سالیان سال به ابن تشریفات و قوانین احترام بگذارند ، مقدس بدانند ، عمل کنند و بدون تغییر بهشون مباهات کنند و اگر کسی یا چیزی حتا خدایی برای نمونه مرد خدایی ، زن خدایی ، عشق خدایی به همین تشریفات و قوانین که انسان ها به وجود آوردند و دین و اعتقادات شده ، اعتراض کنند و یا بپرسند چرا ؟ چرا نباید دیگرگون شد ؟ واسه چی ؟

همین انسان ها که قوانین و تشریفات رو به وجود و تحمیل کردند و منفعت شون شده و اعتبار شون شده این قوانین و تشریفات انواع مختلف تهمت و توهین را با همکاری کسانی که به این قوانین و تشریفات عادت کرده اند و منفعت و دین شون شده به معترضان که از سوی خدا آمده اند می تازند و تهمت بی دینی و بی خدایی و توهین به مقدسات و... بهشان می زنند .

این جا ست که جهل و استحمار و استثمار و فساد مقدس می شود چون عادت شده و مقبول و مسبوق است و  خدایی و دانایی و پارسایی و اندیشه و خرد منفور و منحوس به حساب می آید و جاهلان و دلالان قهرمان الهی می شوند و دانایان و درستکاران مغضوب الله و الناس می شوند .

و تو می خواهی جاهلان و فاسدان و دلالان و مشرکان و نابخردان باشند و دانایان و پارسایان و درستکاران و خداباوران خدا دار نابود شوند ؟


ای بابا ! خود خدا قانون هاشون می شکنه حالا قوانین و مقررات و سنن و دین شما از خدا بالاتره ؟ 

سخن های ناگفته

 

سخن هایی برای نگفتن

 

توی کتاب گفتگو های تنهایی دکتر علی شریعتی جایی دیدم که نوشته بود :

حرف هایی هستند برای نگفتن و ارزش هر کس به حرف های هست که برای نگفتن دارد .

شاید برای همین هست که بیش تر خاموش هستم و بهترین سخن هامو زمونی می گم که در درونم با خودم هستم و یا بر برگه ای می نویسم چون نوشتن رو دوست دارم

در نوشتن کسی به میون سخن هات نمی پره تا شماتت کنه یا خودشو فاضل تر از تو نشان بده و یا تو رو نادان و بیخبر جلوه بده و ...

سخن می گوم ولی تا جایی که دریابم سخنم شنیده می شه

سخن نمی گم و خاموش می شم زمونی که دریابم شنونده ای نیست یا مغرضه یا قد و یکدنه و لجباز

زمونم رو برای چنین کسی به هدر نمی دم ، هر چه تاکنون چنین کرده ام بسه که یکی از پشیمونی های من از بحث کردن با احمقاس .

روزی برای آزمون پایان ترم تابستان دانشگاه پیام نور به مرکز جنوب رفتم ، اون جا بانویی بود که سر گپ زدن رو باز کردیم که خانم دیگری اومد ( قومیت رو نمی گوم چون به برخی برمی خوره در پس این که خودم می دونم منظوری ندارم و حقیقته و در هر قومیتی چنین کسانی هستند) او هم وارد بحث ما شد و آشنایی داد که توی دفتر ریاست جمهوری کار می کنه ، بانو ده روز بود ازدواج کرده بود و خانم چهارماه و داشت خودشو مثال می زد و مثلا راه و چاه یاد بانو می داد که با مادر شوهر و خواهر شوهرش چجوری رفتار می کنه و انگار خودش خودشو الگوی بانو می دونست !!! به سخن هاش گوش دادم گفت هوای پسرشو داشت گفتم خب پسرشه گفت نه ، منظورم اینه که منو می خواس بکوبونه زمین ...

 ادامه داشت تا این که گفت قهر کرده و نمی ره و خیلی حق به جانب گفت به شوهرم می گم برو تو می خوای ولی من نمیام بهشون احترام می ذارم وقتی میان ولی نمی رم خونه شون ...

شوهرتو توی مشتت داشته باش .

 گفتم با خانواده ی شوهرت که دعوا نداری . وقتی ازدواج کردی یعنی با اون خانواده وصلت کردی ، تو برای وصل کردن آمدی نه برای فصل کردن .

 گفت تو که ازدواج نکردی نمی دونی حالا بذار بری تشکیل خانواده بدی .

خاموش شدم و به بانو نگا کردم و دیدم که گفته ی خانم بهش اثر نکرده و خاموش تر شدم و بسیاری نکشید که همه اومدن و آزمون آغاز شد .

یادش که می افتم گفته های بسیاری با خودم می گم که اگه روزی آدم بخواد با کسی ازدواج کنه پر مسلم هست که خانواده ی پسره در اولویت هست ، چون برای بستن پیوند دو تا جوون با هم ازدواج می کنند ، نه جنگ و دعوا و کلکل و ...

مجبور که نیستی بری توی خانواده ای که ازت خوش شون نمی آد . تا کی بچه ی مردم رو از مادر و پدرش می خوای سوا کنی ؟

 .

مثلا اون خانم که خودشو توی گپ ما کشوند برای چی باید اینو پیش بکشه که کجا کار می کنه ؟ ینی من عقده ای هستم و هر چی می گم حق با منه .

خب جوجه ! مگه هر کی ازدواج کنه فقط از مسائل مهمش با خبره ؟ یه جوری هم حرف می زد که انگار اون چهارماه چهار دهه اس که زندگی مشترک تشکیل داده !!!!

خلاصه ، خاموش می شم چون می دونم بی برگشت خوبی منه که خاموش بشم و شاید اکنون ندونم چرا ولی پسین درمی یابم چرا باید خاموش می شدم .

بحث کردن با هر ابلهی فقط وقت از دست دادنه .

حرف های ناگفته همیشه درست ترین و قشنگ ترین هستند هر آینه بسته است به درون و اندیشه ی اون کس ولی این که ناگفته می مونه یا به برگه می آد به شرایط و جایی که نگفته می شه بستگی داره . جایی نباید گفت و باید خاموش ماند و شاید تا ابد ولی جایی تنها می شه به روی برگه آوورد تا هم نانوشته نمونه و هم ناگفته نمونه و هم شاید در آینده کسی که می خونه بدونه که سخنت اوت جا که خاموش بودی چی بوده ؟

 

سخن های ناگفته

 

۱۳۹۸/۲/۲۰

باران می بارد

باران می بارد.

و زمین را زنده می کند,

غبار را از برگ های سبز,

و گلبرگ های افسرده,

و زمین غم زده,

و جان چرکین شده,

و آسمان اندوه گرفته

می گیرد و می شوید و می برد.

باران می بارد.

ننشین زیر سدی که

مانع شستن و رفتن

غبارها تز جان و روی توست.

بیرون بزن, 

زیر باران پاک خدایی بیا تا شسته شوی,

پاک شوی.

باران می بارد.

و تو زیر بارش باران گام بردار

با نشاط خواهی شد,

تازه خواهی شد.

و شسته می شود

و پاک می شود,

و پلیدی ها دور ریخته,

و خوبی ها به کس دیگری

جا به جا می شود.

باران می بارد.

برخیز و زیر باران برو,

گام بردار,

ترانه بخوان,

دست هتیت را باز کن

و از بندها آزاد شو.

گام بردار و

ترانه بخوان و

بخند و

برقص,

که پاکی از پلیدی ها,

شادی دارد

خوشی دارد

تازگی دارد

سرزندگی دارد.

ببین که زمین زنده می شود دوباره

تو چرا تازه نمی شوی ؟

تو هم چون زمین زنده می شوی دوباره.

دودل نباش,

زیر باران برو

بگذار باران پاک خدایی

 بر تو ببارد

و اندوه هایت را

و رنج هایت را

و لکه های کوچکت را

و لکه های بزرگت را

همه را

بشوید و با خود ببرد,

و به دور ریزد .

بگذار باران پاک خدایی

 بر تو ببارد

و خوشی هایت را

و اندیشه های نابت را

و مهربانی هایت را

و دوستی هایت را

و خنده های شیرینت را

با خود ببرد

و بر دیگران بنشاند

تا دوستی

و مهربانی

و خوشی

و اندیشه های نیک

و خنده هایت فراگیر شود.

گیتا پویش

1295/2/23