این ره

داغ ترین و تازه ترین سروده ی من که خانه ی نخستش رو توی خواب دیدم


این ره 


صد دام درافکندند 

تو رهرو این ره باش 

صد سال بماند باز 

تو در ره این ده باش 

تو در ره این حق باش 

سرکرده ی این ره باش 


انجام رهت با تو 

پایان رهت با من 

دل در این ره نه 

تجلی دلت با من 


صبح و شب تو روز است 

صبح و شب ما روز است 

در پنجه ی هر صبحی 

هر شب در ره ما روز است 


صد جام بدادند 

و یک جام چون او نیست 

صد دام درافکندند 

یک حادثه افرون نیست 


صبحدمان در خواب 

آورده یکی دریافت 

زین یک هزاران پیام باشد 

هزاران خرد و برداشت 


در این ره پایان نخواهد ماند 

درمانده و گمگشته و گم کرده 

کر و کور و بی هنر و بی دل 

 افکنده بر کف خواهد ماند 


برخیز و بیا که رهت جدا باشد 

 در این ره ایستاده نمان یک دم 

در این ره یک دم ایستادن خطا باشد 

صبح و شب رهرو در پی جلا باشد 


یک پیام آوردیم و صد پیمان 

به ره آوردیم و دوصد پیکان 

سرمست و مدهوش و دل بر کف 

با دل و جان پر کشیدی به صد کیهان 


درد و رنجی در این ره نیست 

جبری نه ایستاده سر راه تو 

توان از من و سرکردگی از تو 

دل از من و دلدادگی از تو 


ترس و جهل در تو

 نگاه دار تو باشد 

ساکن و راکد بنشاندت در ره 


چسبیده به مین مانی 

لرزیده بر زمین مانی 


در این ره آ بی قرار و بی پروا 

 با دل آ که قرار نماند تو را 


بی قراری و دلتنگی نمک هر عشق است 

امواج یافتگی و دریافتگی در هر عشق است 



یا پا در این ره نه 

یا درمانده در آن ره مانی 

یا دل و جان بر ما نه 

یا گاو و خر این‌جا مانی . 


۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۷:۴۷ بامداد