نعمت سبز

نعمت سبز

 

گل ، زیبایی سحرآمیز طبیعت .

                     درخت ، مخلوقی آرام که راز آفرینش در آن نهفته است .

گل ، زیبایی سحرآمیز طبیعت بر شاخه اش .

درخت ، مخلوق ساکت که راز آفرینش در آن نهفته است بر ریشه هایش استوار .

گلی که نمایانگر بخشی از سلیقه و ذوق سرشار پروردگار یکتاست .

درختی که نمایانگر بخشش و فداکاری تمام بخشش و مهر پروردگار یگانه است .

درختی که اگر قرار بود آن ها بسازند ، تمام زحمتی که برایش می کشیدند را بر بقیه ی مخلوقاتی که از یک کیلومتری آن می گذشتند ، منت می نهادند و غرولند می کردند و حالا خود که برای رشد آن درخت ها سعی نکرده اند حتا نوک انگشت زجری نکشیده اند، قدر چنین نعمات عزیزی را نمی دانند .

درختی که میوه می دهد تا بدن بنیه بگیرد .

درختی که برگ هایش غیر از غذاسازی و سایبانی برای ما در تابستانی که به « خورشید جهنمی کویر » می ماند ، به ما اکسژن می دهد . سم را می گیرد ، سم ما را می گیرد و به ما هوایی پاک هدیه می دهد .

آن ها را نه وقتی که خشک و خفته و مرده اند که وقتی تازه اولین جوانه های زیبای شان را می زنند و تازه چون جنینی از خواب درمی آیند تا به دنیا ، به طبیعت سلام گویند ؛ آن ها را با اره های برقی ناجوانمردشان با تمام قصاوت قلب بشری قطعه قطعه می کنند .

که چه ؟

برج و باروهاشان را تا فلک بکشانند ، که شاخه هایش به پنجره می خورد و نارک نارنجی خانه نشین خاله زنک شان خوف می کند ، که برای خرج دادن های فخرفروشان با وجود داشتن گاز شهری ، نیاز به هیزم این درختانی دارد که تازه جوانه زده اند .

و حالا بایستی گفت که کجاست این اهالی حمایت از محیط زیست و اهالی هیئت حمایت از فضای سبز ؟

گویی این جا یک طبیعت دوست دارد و آن هم من هستم و اما کسی را گوش شنیدن نیست که

میان گریه می خندم چون شمع اندرین مجلس

زبان آتشینم هست لیکن درنمی گیرد

براستی که اگر همه موقع انجام عملی و زدن حرفی به این می اندیشیدند که

آیا اگر در مورد ما هم چنین می شد ، برای مان قابل تحمل و قابل پسند بود ؟

کسی حرفی نمی زد که دیگری را برنجاند و کسی کاری نمی کرد که دیگری برنجد .

اگر موقع تکه تکه کردن این درختان معصوم و بی زبان که برای ما بی جانند درحالی که رشد می کنند و زندگی کائناتی در ان ها جریان دارد ، به این می اندیشیدند که اگر وقت بیدار شدن همان دم صبح ، شما را به ناگهان هنگام خوشی بیدار شدن نخستین دم بامداد ، خوشی آغاز روزی تازه ، اولین دوره ی خوش بختی و شادی قطعه قطعه کنند برای مصارف بی هوده و غیرضروری ؛ شما چه حسی پیدا می کنید ؟

مگر نه این که آرزوی مردن هنگام خواب را می پسندند ، پس چرا برای چنین موجودات زنده و دوست داشتنی و چنین نعمات سبزی که تازه اول بیداری بهاری آن هاست و تازه جوانه های بهاری بر آن ها چون نوزادی سبز شده اند ، تازه اول سلام بهاری است ، آن ها را بی خداحافظی قطعه قطعه می کنند ؟

نعمت سبز ، و نه طلای سبز چون طلا نسبت به ارزشی که درختان و فضای سبز سیاره ی ما ، زمین ، دارد ؛ خیلی بی ارزش تر و پوشالی است .

در قرن بیست و دوم هستیم ولی هنوز مشکلات زیستی و فرهنگ غلط را نتوانسته ایم یا نگذاشته اند که نابود کنیم . این همه کندروی دلایلش چیست ؟

( نخواستن آن چه برای خویش می خواهیم

در برابر دیگران و

خواستن آن چه برای خویش نمی خواهیم

در برابر دیگران ) .

 

گل ، گلی که می بویند ، از زیبایی اش لذت می برند ، از رنگش ، رنگ ها را می شناسند ، از گلبرگ هایش رنگ می گیرند تا اطراف شان را بیارایند ، از اثرات گیاهی اش داروهای موثر گیاهی می سازند ، با نگاه به رنگ و روی و شادابی گل روحیه شان دیگرگون می شود و از بد به خوب و بهتر می گرایند ، از ساقه می چینند و برای دقایق اندکی با احساس دروغ و ریاکارانه ای به دیگری می دهند و آن را پژمرده می شود و آن را چون احساس عفن شان دور می اندازند .

به بهانه های منفور تر از احساس شان پرپر می کنند .

چرا ؟

ناراحتی و عزاداری یا خوشی و شادی ات را با نابود کردن موجود دیگر نشان می دهی ؟

 

گل ، زیبایی سحر آمیز طبیعت بر شاخه اش .

درخت ، مخلوق ساکت که راز افرینش در آن نهفته است بر ریشه هایش استوار .

 

4/4/1386

دوشنبه 6 پسروز